ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 19 روز سن داره

بز بز قندی مامان مریمــ و بابا رهامـــ

◕‿◕ اولین روز خونه مامان منیژ ◕‿◕

سلام گل پسرناز من. خوبی درد و بلات به جونم. شیطونکم میبینم تکونای نازت داره واضح تر میشه عزیزم. گفتم برات خاطره روزی که به خانواده مامانی خبر دادیم که شما تو دل مامانی رو بنویسم. فردای روزی که به خانواده بابایی وجود شما رو اعلام کردیم یعنی روز شنبه من رفتم خونه مامان منیژ. ١جعبه شیرینی هم خریدم و رفتم دم درشون رنگ رو زدم و رفتم داخل. بعد از سلام احوال پرسی  جعبه شیرینی رو دادم مامان منیژ و اونم تشکر کرد. منم گفتم هرچند وظیفه شما بود بخری ولی خوب من خریدم که مامان منیژ گفت خب من عصری میخواستم بخرم. گفتم ولی هرکی مامان بزرگ میشه اون شیرینی میده. یهو مامان منیژ شوکه شد و با اشک گفت مریم راست میگی گفتم اره و جواب ...
30 آبان 1390

◕‿◕ اسم زیبا و برازنده پسر نازم ◕‿◕

سلام ایلیای نازم. خوبی پسر گلم. جات راحته تو دل مامان؟ میدونم که رو شکم میخوابم جات تنگ میشه چون لگد میزنی بهم که برگردم و من تا برمیگردم اروم میشی. گل پسر نازم عیدت مبارک. بله فردا عید غدیر هست و عید ولایت حضرت علی(ع). مامانی نازم میدونی اسم شما هم اسم حضرت علی هست. مسیحی ها به علی میگفتن ایلیا و توی تورات هم اسم حضرت علی رو به ایلیا یاد میکنن. گل پسرم با این اسم زیبا و قشنگت هر روز صدات میکنم و باهات صحبت میکنم. مامانی دیشب تا صبح از دل درد به خودم پیچیدم و ناله کردم فقط خدا خدا کردم تو حالت خوب باشه. خیلی شب بدی بود و خیلی اذیت شدم. صبحم بازم دل درد داشتم و تو هم تکون نمیخوردی و من و بابا رهامـ خیلی نگرانت بودیم. با...
23 آبان 1390

◕‿◕ پست خیلی ویژه ◕‿◕

سلام گل پسر,  عسل پسرم,  نازدار پسرم!!! بله چیه مگه پســــرم!!! من ٤ شنبه ١٨/٨/٩٠ که به حساب خودم ١٧ هفته و ٣ روزم بود رفتم سونو. دکتر سونو شروع کرد به سونو و یه چند دقیقه اندازه گیری میکرد فقط,  که یهو تو یه لحظه که منم تا اون لحظه قلب تو حلقم بود گفت: " جنسیت نی نی شما " آقا پســـرِ "!!! و الان ١٨ هفته و ١روز داره,  قدش ٢٠ سانتی متر و وزنشم ٢٢٩ گرمه با ضربان قلب ١٤٨. آخرشم گفت همه چیشم سالمه شکــر خدا. وقتی اومدم بیرون به بابایی زنگ زدم وگفت که یه گل پســــری داره میاد تو جمعمون. حالا شدیم ٢ به ١ و من تنها موندم. باید هوای منو داشته باشین. گل پسر مامان میخوایم اسم شما رو بزاریم " ایلیا ". امید...
20 آبان 1390

◕‿◕ اولین برف و اولین تکونای نی نی نازم ◕‿◕

سلام نفس مامان, عشق مامان, عمر مامان, اصلا همه کس مامان!!! خوبی خوشگل قشنگم؟؟؟ عزیز دلم وبلاگت باز نمیشد برام با نت ما مشکل داشت منم کلافه شده بودم دیگه بابایی دیشب برام درستش کرد تا بتونم برات بنویسم. گل مامان من ٤شنبه رفتم واسه ازمایش غربالگری. بعدم رفتم خونه مامان منیژ. جوابشم ١شنبه حاضر شد و مامانی تو بارون رفتم گرفتم ولی فدای سرت. دیشبم بردم دکترم دیدم و شـــــــــکر خدا گفت شما سالمی. بابایی دوباره از جمعه مریض شد و بردمش شنبه دکتر کلی امپول داد بهش و ٢روز استراحت. شکر خدا الان بهتره. ٢شنبه هم خونه عمه ندا بودیم ناهار. مامانم خبر جالب دیگه اینکه شما از اول هفته ١٦ خودتو برام لوس کردی و تکون خوردی. ...
18 آبان 1390

◕‿◕ عجب هوای خوبی شده ◕‿◕

سلام دردونه مامانی. سلام همه همه کسم!!! خوبی جیگر من؟ خوبی نازدونه من؟؟؟ گل مامان این روزا هوا هم بارونی شده و بخاطر همین بارون سرد شده. اینقدر این هوا دلچسبه که نگو! الان ٢-٣ روزی هست که بارون میاد منم پنجره رو باز میکنم تا هوای خوب تو خونه جریان داشته باشه تا تو هم لذت ببری. آخه منو بابایی سرما خوردیم شکر خدا بابایی زود خوب شد ولی من تازه کمی بهتر شدم واسه همین میخوام هوای مریضی خونه با این هوای دلچسب عوض بشه. میخایم برای بابایی واکسن بزنیمکمتر سرما بخوره. وای دیشب ٢ تا رعد و برق زد خیلی وحشتناک بود من خیلی از رعد و برق میترسم از جام پریدم حسابی و خودمو چسبونده بودم به بابایی. اون موقع ها که ازدواج نکرده بودم وقتی رعد و ...
7 آبان 1390
1