◕‿◕ اولین روز خونه مامان منیژ ◕‿◕
سلام گل پسرناز من. خوبی درد و بلات به جونم. شیطونکم میبینم تکونای نازت داره واضح تر میشه عزیزم. گفتم برات خاطره روزی که به خانواده مامانی خبر دادیم که شما تو دل مامانی رو بنویسم. فردای روزی که به خانواده بابایی وجود شما رو اعلام کردیم یعنی روز شنبه من رفتم خونه مامان منیژ. ١جعبه شیرینی هم خریدم و رفتم دم درشون رنگ رو زدم و رفتم داخل. بعد از سلام احوال پرسی جعبه شیرینی رو دادم مامان منیژ و اونم تشکر کرد. منم گفتم هرچند وظیفه شما بود بخری ولی خوب من خریدم که مامان منیژ گفت خب من عصری میخواستم بخرم. گفتم ولی هرکی مامان بزرگ میشه اون شیرینی میده. یهو مامان منیژ شوکه شد و با اشک گفت مریم راست میگی گفتم اره و جواب ...
نویسنده :
مامان مریمــ و بابا رهامــ
7:21